کتاب زغال های خاموش لیلا غلطانی نشر علی
گریهی بیصدایش تبدیل به هق هق شد:
- آتا میگه؛ «اورَک یورولسا تَر گُوزدَن آخار ...»
امیر نامفهوم نگاهش کرد:
-فحش بود؟
سرش را بالا برد:
- «قلب که خسته بشه عرقش از چشم میریزه بیرون”
امیر نگاهش کرد، بدون حرف، طولانی.