کتاب مرگ به وقت بهار اثر مرسه رودوردا نشر بیدگل
کتاب مرگ به وقت بهار اثر مرسه رودوردا نشر بیدگل
استخوانهای ریز کف دست و پا جان میداد برای بازی کردن. پرتشان میکردیم هوا و میگرفتیمشان، هرکس هم که استخوانی از دستش میافتاد، بازی را میباخت. برای خودمان گوشۀ پنهانی در جنگل داشتیم، سرشار از بوی خزه، همانجا هم سنگی داشتیم که مثلاً دیگمان بود و پرش میکردیم از استخوانهای ریز کف دست و پا. اگر حوصلۀ بازی نداشتیم، میرفتیم سروقت آن سنگ و استخوانها را به هم میزدیم، میآوردیمشان بالا و بعد رهایشان میکردیم، فقط محض اینکه صدای قرچقرچشان را بشنویم.