نمایش یک نتیجه
همان شب خواب دیدم کنار برجهای نیمهخراب شهر بابل هستیم و داخل یک کالسکه. عدنان الشوقی کراوات زده و لباس شکیلی تنش کرده و من هم لباس عروسی تنم است. در جلوی ما یک فوج سوارکار با اسبهای عربی هستند و بوی عود و اسفند بلند است و...
نام کاربری یا آدرس ایمیل *
رمز عبور *
ورود
رمز عبور را فراموش کرده اید؟ مرا به خاطر بسپار
هنوز حساب کاربری ندارید؟